از زمین خوردن کسى شاد مشو که نمیدانى گردش روزگار براى تو چه در آستین دارد ...
از زمین خوردن کسى شاد مشو که نمیدانى گردش روزگار براى تو چه در آستین دارد ...

از زمین خوردن کسى شاد مشو که نمیدانى گردش روزگار براى تو چه در آستین دارد ...

دلتنگ بین الحرمین

 

 یادش بخیر روز و شبم با حسین بود


یادش بخیر روز و شبم با حسین بود

 ذکر بی اختیار لبم یا حسین بود

پا تا سر عقیله سر و پا حسین بود

وقت اذان اشهد من یا حسین بود

ما تار و پود رشته ی پیراهن همیم

یعنی من و حسین، حسین و من همیم

دور از تو هست ولی دست از تو برنداشت

خسته شدست ولی دست از تو برنداشت...

زینب شکست ولی دست از تو برنداشت

مانند من کسی به غم و رنج تن نداد

آه که غمی چنین به دل پنج تن نداد

یادش بخیر بال و پرش میشدم خودم

سایه به سایه همسفرش میشدم خودم

یک عمر مادر و پدرش میشدم خودم

جای همه فدای سرش میشدم خودم

نام حسین حکم قسم را گرفته بود

یک شب ندیدنش نفسم را گرفته بود....

 حالا فقط به پیرهنش فکر میکنم

میسوزم و به سوختنش فکر میکنم

دارم به دست و پا زدنش فکر میکنم

بس که به نیزه و دهنش فکر میکنم

با روضه ی برادرم از هوش میروم

با ضجه های مادرم از هوش میروم...

وای از محاسن تو و انگشتهای شمر

وای از........

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.