صدای تو ...

صـدای تـــــو . . .

از هـر طـرف بــه گـوشــم میـرسـد . . .

امـا نگـــاه کــه میکنـــم نیستـــی . . .

همــه ی جهــــان هـمیـن تـضــادهاست . . .

تـو دســت دیـگــری را میفشـاری . . .

و در دســت مــن . . .

یکـ فنجـــان چـــای سـرد میشــود ...

چه هنرمندی است ...

چه هنرمندی است

کسی که با یک خداحافظی

تمام رنگ های دنیایت را سیاه و سفید میکند...

دست های تو حق من است ...

دَست هـآی تو حق ِمن اَست ,

حقم را کف ِ دستم بگُذار ...


خدا ... تورا که می آفرید

خدا

” تو ” را که می آفرید

حواسش پرت آرزوهای “من” بود

شدی همان آرزوی من . . .

شاید بگذرم از تو اما ...

شاید بگذرم از تو اما

حسابِ لبهات

از تمامِ تو جداست

الکی ست مگر

من از آن لبها

دوستت دارم شنیده ام

.

میخوام دنیا نباشه ....

میخـــوام دنیـــا نبـــاشه

اگـه اونــی که دنیــامــه نبــاشه . . .

من لوس آغوشت میشوم ...

“من”


لـوس آغـوشت مـیشـوم


تــو یـواشکی لـبـهایـم را


مـهـمـان لـبـهایــت کن ...